خاطرات سفر شمال- شهریور 90
اهورا جونم دوباره سلااااااااااااااااااااااااااااااام سه شنبه ساعت ٥/٣ بعداز ظهر همراه با بابایی به سمت رشت حرکت کردیم . تو هم بعد از یک ساعت ورجه وورجه وبازیگوشی و خوردن اون ساندویچهای خوشمزه ای که بابایی درست کرده بود تو خوابت برد.و من و بابایی هم تو این مسیر باهم از شیرین زبونیهات وکارهای بانمکت میگفتیم.. خوشبختانه مسیر هم زیاد هم شلوغ نبود خلاصه حدود ساعت 5/9شب رسیدیم رشت ، هوا خیلی خوب و لطیف بود - رسیدیم خونهء مامان زینت اینها ، بابا نوشی -مامان زینت -خاله بهجت وقتی مارو دیدن خیلی خوشحال شدن ، تو که چشمت افتاد به خاله بهجت بقول اهورا (بهجتی) یه جیغ خوشحالی سر دادی وگفتی : سلام بهجتی ......
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:46